تنهای تنها بود.
هیچ کس به غیر از اون خونه نبود خیلی گرسنه بود و هوار راه انداخت.
هیچ کس به دادش نرسید تا اینکه یکی از همسایه ها دلش سوخت و از بالای دیوار بهش غذا داد.
وقتی غذا رو خورد دیگه ساکت شده بود ، اونقدر که وقتی رفتیم خونه ، هر چقدر صدایش کردیم هم جواب نداد.
فکر کردیم خوابیده.وقتی رفتیم نزدیکش دیدیم خوابیده البته برای همیشه.
آخه مگه یه سگ چه گناهی داشت که غذای مسموم بهش دادن.
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، داستان های کوتاه ، ،
برچسبها:
سه شنبه 13 خرداد 1393برچسب:غذا,همسایه,کمک,داستان کوتاه,سک,گرسنه,داد و هوار,ترحّم,دیوار,سکوت,خواب همیشگی,مسموم,, | 22:57 | Morteza |
.: Weblog Themes By Pichak :.